بدون عنوان
از وقتی به دنیا آمدی همیشه می ترسیدم محکم بغلت کنم یا صورتت را از آن ماچ های آبدار! بکنم، نکند نفست بگیرد یا خدای نکرده دست و پای عروسکی ات در برود! امروز اما همه ی این کارها را یک جا انجام دادم! دو تایی از ته دل، با صدای بلند خندیدیم...این روزها عجیب دوست داری نوازشت کنم، دست به موهای مشکی ات می کشم و تو به خواب می روی... راستی مادر، وقتی بزرگ شدی اجازه می دهی هر وقت دلم خواست محکم در آغوش بگیرمت و نوازشت کنم؟ قول می دهی؟
نویسنده :
مادر و پدر
18:31