حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

برای دخترم

بدون عنوان

از وقتی به دنیا آمدی همیشه می ترسیدم محکم بغلت کنم یا صورتت را از آن ماچ های آبدار! بکنم، نکند نفست بگیرد یا خدای نکرده دست و پای عروسکی ات در برود! امروز اما همه ی این کارها را یک جا انجام دادم! دو تایی از ته دل، با صدای بلند خندیدیم...این روزها عجیب دوست داری نوازشت کنم، دست به موهای مشکی ات می کشم و تو به خواب می روی... راستی مادر، وقتی بزرگ شدی اجازه می دهی هر وقت دلم خواست محکم در آغوش بگیرمت و نوازشت کنم؟ قول می دهی؟
11 تير 1391

بدون عنوان

گفتم: در هیاهوی کدام خیابان خاکستری گمت کرده ام و در پیچ کدام جاده ی بن بست گمم کرده ای نمی دانم. عشق من در لابلای برگ های آن کتابها مدفون شده. گفتی: بگرد، پیدایش خواهی کرد. گفتم: رمقی ندارم، دستهایم ناتوانند، هرچه می جویم روزنه ای نمی یابم. گفتی: دیگر تو را نمی شناسم. تو کیستی؟ گفتم: من عروس رویاهای توام، آن تور سفید و آن تاج نقره فام را به خاطر می آوری؟ گفتی: راستی حال دلت چطور است؟ گفتم: دلم عجیب تشنه است، تشنه ی دیدارت. قطره ای آب می نوشانی ام؟...
1 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد